loading...
خدای دلشکستگان
حبیب رضانژادی بازدید : 9 جمعه 15 فروردین 1393 نظرات (0)

اي آنکه رحم ميکني بر کساني که بندگانت به آنها ترحم نمي کنند ،

و اي آنکه مي پذيري بنده اي را که هيچ شهري او را نمي پذيرد ؛

و حاجتمندان به درگاهت را خوار نمي سازي ،

و اصرار کنندگان را نا اميد نمي کني ،

و گستاخان را از آستانت نمي راني ؛

و تحفه هاي ناچيز بندگان و کارهاي نيک ولي کوچک آنها را رد نکرده و جزاي آن را مي پردازي ،

و اي آنکه نه تنها از عمل کم تشکر مي کني بلکه پاداش بزرگي بر آن در نظرمي گيري ؛

اي آنکه به هرکه به تو نزديک شود نزديک گردي  ،

و هرکه را به تو پشت کند به سوي خود مي خواني ...

و اي خدائي که نعمتت را تغيير نمي دهي و در عذاب ما شتاب نمي نمايي ،

و درخت نيکي را به ثمر مي رساني تا در ثواب بيفزايي ،

و از گناهان ميگذري تا محو شود .

آرزوها هنوز به انتهاي کرمت نرسيده،برآورده شده برگشتند ،

و ظرف هاي درخواست ها از منبع بخششِ تو لبريز شدند ،

و صفت ها به حقيقت تو نرسيده،از هم گسيخته اند ؛

پس بالاترينِ برتري ها و با شکوه ترين همه ي عظمت ها بي ترديد از آن توست ...

5454

حبیب رضانژادی بازدید : 8 جمعه 15 فروردین 1393 نظرات (0)

بــــاز آ ...

 

ای روشَنایِ دیده ام ، آرام جان خسته ام
در انتظار مقدَمَت ، دل را به لطفت بسته ام

بازآ دوباره در بَرَم ، شوری فتاده در سرم
باز آ مرا اینجا ببین ، وقت غروب دیگرم

پر می زند هر دم دلم ، مشتاقم از روی کَرم
بخشی منِ دلداده را ، یکدم حضورِ «حاضرم»

تو مُنتهای حاجتی ، در عین قدرت رحمتی
شایسته باشد گر کنی ، حاجت روایم ای سخی

ثور و ثریا را بگو ، شمس و قمرها را بگو
اندر زمین و آسمان ، رب رحیـــما را بگــو

جویای اویم هرزمان ، عشقش گرفته درمیان
صبرم دوصد چندان کنم ، کاید به بالینم عیان

چله نشینم بهر تو ، افتاده ام در بند تو  
بازآ و بازم می رهان ، چون کس ندارم غیرِ تو

حور و پری شاد آمده ، آزادِ آزاد آمده
آنکو که حول عرش رب ، یارش به دیدار آمده

خوش باش حالا بنده ای ، کز حوریان هم برتری
گر سرنهی بر امر رب ، از این و آنَت می رهی

دزدان ره اندر کمین ، من مانده ام اینجا غمین
باز آ کنارم ای خدا ، با تو شوم از متّقیــن

ذکر تو آرامم کند ، دیدار تو شادم کند  
اُدعونی اَستَجِب لَکُم ، خواهم که آزادم کند ...

یبلیب

حبیب رضانژادی بازدید : 12 جمعه 15 فروردین 1393 نظرات (0)

گفتم : خدايا همنشينم باش ،

گفت : من مونس کساني هستم که مرا ياد کنند ؛

گفتم : چه آسان به دست مي آيي !

گفت پس آسان از دستم نده ...

خدایا ؛ تو را میخواهم...

45

حبیب رضانژادی بازدید : 9 پنجشنبه 14 فروردین 1393 نظرات (0)

خداي تو و يوسف يکيست ...


يوسف مي دانست که تمام درها بسته اند
 ؛

اما بخاطر خدا و تنها به اميد او ،

به سوي درهاي بسته دويد و تمام درهاي بسته برايش باز شد ...

اگر تمام درهاي دنيا هم به رويت بسته شدند ؛

تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او ، به سوي درهاي بسته بدو ،..

چون :

 

خــداي تــو و يوســف يکـيــسـت ...

تن

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 67
  • بازدید سال : 102
  • بازدید کلی : 948
  • کدهای اختصاصی